آقای اسماعیل نوری علا در سایت گویا نیوز مقاله ای با عنوان ریشه های دشمنی اسلام با ایران را درج کرده بود که دارای مطالبی مغایر با آنچه در تاریخ به ثبت رسیده می باشد .
نویسنده در این مقاله، دشمنی اسلام و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را با ایران، مسلم تلقی کرده و بر این اساس مقاله خود را به رشته تحریر درآورده است، در حالی که پیامبر خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نه تنها با هیچ قوم و نژادی دشمنی نداشته است، بلکه اصولاً برای نجات همه بشریت از جهل و بت پرستی و بدبختی، مبعوث شده بود. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مبعوث شده بود تا انسان ها غیر از خالق هستی در مقابل هیچ کس و هیچ چیز سر تعظیم فرود نیاورند. پیامبر رحمت تلاش می کرد تا مستضعفان و بیچارگان را از دست زورمداران و زرمداران نجات دهد و به همین دلیل، دشمنان اصلی آن حضرت، ثروتمندان و اشراف قریش بودند.
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به تعبیر قرآن کریم، برای همه جهانیان رحمت[1] و رأفت بود. بنابراین پیغمبری که رحمه للعالمین بود، چگونه ممکن است با مردم ایران دشمن باشد؟ بلکه تاریخ، عکس این مطلب را ثابت می کند و نشان می دهد که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نه تنها دشمن ایران و ایرانی نبوده است، بلکه به تمجید از ایران و ایرانی نیز پرداخته و می فرماید: لو کان العلم منوطاً بالثّریّا لتناوله رجالٌ من فارس؛ اگر علم در ستاره ثریا هم باشد، مردانی از فارس به آن دسترسی پیدا می کنند و آن را به چنگ خود در می آورند.[2]
مگر سلمان فارسی ایرانی نبود که در نزد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در بین اصحاب، بالاترین مقام را داشت. سلمانی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در حقش جمله معروف «سلمان منّا اهل البیت؛[3] سلمان از خاندان ما است» را صادر فرمود. اساساً در نظر خدا و پیغمبرش، قومیت و زبان و نژاد و غیره، ملاک برتری و محبوبیت نیست بلکه تقوا و فضائل اخلاقی، ملاک است[4] و تمجید پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از سلمان نیز بر این اساس بود.
از طرف دیگر این اسلام بود که قدرت ظالم و پوسیده ساسانی را در هم کوبید و «آیین نو، دارای محاسن و اصول و قوانین منظم آورد و انتشار اسلام، در ایران روح تازه و ایمان قویتر دمید که دو مایه مطلوب نیز بر اثر آن به این دیار آمد: یکی زبان بسیار غنی و پرمایه و وسیع یعنی عربی بود... این زبان وقتی که به ایران آمد و به تدریج با زبان لطیف و نغز و دلکش آریایی و تمدن ایرانی، ممزوج و ترکیب شد و جوش کامل خورد و به وسیله سخنوران بزرگ ایرانی قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن، سکّه فصاحت کم نظیر خورد، برای ما زبانی به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب گردید و نماینده درخشان آن سعدی و حافظ و ناصرخسرو و امثال آنها هستند...
دیگری علوم و معارف و تمدن بسیار عالی پر مایه ای بود که به وسیله ترجمه های کتب یونانی و سریانی و هندی به زبان عربی در مشرق اسلامی و قلمرو خلافت شرقیه از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بین مسلمین آشنا به زبان عربی و بالخصوص ایرانیان، انتشار یافت ... از اقیانوس بیکران علوم و فنون و آداب حکمت یونانی نسبتاً کم کتابی ـ که در قرن دوم موجود بود ـ ماند که مسلمین ترجمه نکردند... بر اثر آن ترجمه های عربی از یونانی، علم و حکمت و همه فنون، چنان در ممالک اسلامی و مخصوصاً در ایران رواج یافت که هزاران عالم نامدار مانند ابن سینا و فارابی و بیرونی و محمد بن زکریای رازی و غیرهم با ده هزاران تألیف مهم (البته 99 درصد به عربی) به ظهور آمدند و تمدن بسیار درخشان اسلامی قرون 2 تا 7 اسلام که شاید پس از یونان و روم، بزرگ ترین و عالی ترین تمدن دنیا باشد به وجود آمد...».[5]
آنچه که ذکر شد تنها بخش کوچکی از خدمات اسلام به ایران بوده و ما ناچاریم برای رعایت اختصار به سایر مطالب خلاف واقع این مقاله بپردازیم:
1ـ نویسنده ادعا کرده است که بنی امیه کاروان داری برای تاجران رومی را، دون شأن اشرافیت مکه می دانستند، اما خاندان های دیگری از جمله خاندان خدیجه و خاندان بنی هاشم به کار کاروان داری برای رومیان مشغول شدند.
آن چه مسلم است این است که حضرت خدیجه و چه خاندان بنی هاشم و چه بنی امیه، هر یک به اندازه وسع و توان خود کاروان تجاری به سوی شام (روم) گسیل می داشتند. بدیهی بود که بازرگانان قریش، کالاهایی را به شام می بردند که مورد نیاز و رغبت مردمان آن دیار باشد و ضمناً کالاهایی را از شام به مکه می آورند که مورد احتیاج مردم مکه باشد. بنابراین بازرگانان مکه مستقلاً به تجارت می پرداختند نه این که اجیر و کاروان دار رومی ها باشند.[6]
2ـ نویسنده ادعا کرده است که اشرافیت مکه، دست نشانده ی شاهان ایران بوده، در حالی که این یک ادعای بی دلیل است زیرا منطقهی حجاز در طول تاریخ، از دستبرد کشورگشایان محفوظ مانده و آثار تمدن ایران در آنجا دیده نمی شود. زیرا اراضی لَم یَزرع و غیر قابل سکونت آن چندان ارزشی نداشت که تا برای به دست آوردن آن لشکر کشی کنند و بعد از هزاران مشکل که لازمه تسلط بر خاک آن منطقه بود، با دست خالی برگردند.[7]
3ـ نویسنده از کعبه به عنوان بتخانه یاد کرده است، در صورتی که از زمان حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ و حضرت اسماعیل ـ علیه السلام ـ آیین خدا پرستی همراه با یک سلسله سنن مذهبی و اخلاقی وارد حجاز شد و مراسم پرشکوه «حج» به احترام کعبه، یکی از آن سنت ها بود، چیز یکه هست بعدها به وسیله مردی از قبیلخ «خزاعه» به نام «عمروبن لُحَیّ» که ریاست مکّه را بر عهده داشت، آیین بت پرستی وارد مکه شد. این شخص در سفر خود به شام، مشاهده کرد که «عمالقه» مجسمه های زیبایی را می پرستیدند و از کار آنها خوشش آمد و بُت زیبایی، به نام «هُبل» را از شام به مکه آورد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد.[8]
4ـ نویسنده معتقد است که هاشم و امیه هر دو فرزندان عبدمناف و با هم برادر بودند، در حالی که هاشم و عبدشمس، پسران عبدمناف بودند و امیه پسر عبد شمس و برادرزاده هاشم بود.[9]
5ـ نویسنده می نویسد با مرگ عبد مناف، پرده داری (تولیت) کعبه به بنی امیه رسید و سر بنی هاشم بی کلاه ماند. در نتیجه بنی امیه زمامداران و ثروتمندان مکه شدند و بنی هاشم به کار گل کردن، چوپانی و نظایر آن پرداختند. اما این مطلب نیز بر خلاف واقعیت های تاریخی است و واقعیت این است که امیه فرزند عبد شمس بر عظمت و بزرگی و زعامت هاشم برمکیان، رشک می برد و سرانجام کار آنها به داوری «کاهن عسفان» منجر شد و داور به نفع هاشم رأی داد و در نتیجه امیه مجبور شد به مدت ده سال در شام اقامت گزیند.[10] بنابراین امیه در مکه نتوانست بماند چه رسد به این که تولیت کعبه را عهده دار شود. بعد از هاشم نیز ریاست قریش به عبدالمطلب رسید و کلیدار خانه کعبه شد و منصب پرده داری (تولیت) را نیز به عهده گرفت.[11] پس از فوت عبدالمطلب، ریاست خاندان بنی هاشم به زبیر و پس از او به ابوطالب رسید و دو منصب مهم رفادت (مهمانداری حاجیان) و سقایت (آب رساندن به حاجیان) از آن او شد؛ ولی ابوطالب به دلایلی این منصب را به برادرش عباس واگذار کرد.[12] بر این اساس آن چه که مسلم است این است که نسبت دادن فقر و پریشان احوالی، به کسانی از بنی هاشم همچون عبدالمطلب و عباس کذب محض می باشد.
6ـ نوسینده ادعاء کرده است که عبدالله پدر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کاروان های اعراب ثروتمند مشغول بود که در بین راه اورشلیم به مکه از دنیا رفت.
باید توجه داشت که عبدالمطلب پدر عبدالله از ثروتمندان بزرگ قریش بود و اگر عبدالله هم به کار تجارت می پرداخت، قطعاً در کاروان تجاری پدرش کار می کرد نه این که اجیر و مزدبگیر دیگران باشد.[13]
7ـ نویسنده می خواهد چنین القاء کند که محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کودکی را در چوپانی گذرانده و از نوجوانی به کار برای عمویش ابوطالب پرداخت و در کار حمل و نقل تجربه آموخت. شاید از همان سنین باشد که با کاروان عمویش سفرهای متعدد خود را به سوریه و شام آغاز کرده و با کار فرمایان رومی (تهدید دائم ایران) آشنا شده باشد.
پیامبران، بخشی از عمر خود را پیش از رسیدن به مقام نبوت، در چوپانی و شبانی می گذراندند. مدتی در بیابان ها به تربیت حیوانات اشتغال می ورزیدند تا در طریق تربیت انسان ها شکیبا و بردبار باشند و تمام مصائب و سختی ها را آسان بشمارند. زیرا اگر شخصی توانست دشواری های تربیت حیوان را که از نظر هوش و فهم با انسان قابل مقایسه نیست، بپذیرد؛ قطعاً خواهد توانست هدایت گمراهان را که شالوده فطرت آنها را ایمان به خدا تشکیل می دهد، بر عهده بگیرد. از این جهت در حدیثی می خوانیم: «ما بعث الله نبیّا قط حتیّ یسترعیه الغنم لیعلمه بذلک رعیه الناس؛[14] خدا هیچ پیامبری را بر نیانگیخت مگر اینکه او را بر شبانی گمارد تا از این طریق تربیت مردم را به او بیاموزد».
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نیز قسمتی از عمر خود را در دوره جوانی ـ نه کودکی ـ در همین طرق گذرانید. بسیاری از سیره نویسان، این جمله را نقل نموده اند که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «تمام پیامبران، پیش از آن که به مقام نبوت برسند، مدتی چوپانی کرده اند. عرض کردند: آیا شما نیز شبانی نموده اید؟ فرمود: بلی من مدتی گوسفندان اهل مکه را در سرزمین «قَراریط» شبانی می کردم».[15]
شخصیتی که باید با ابوجهل ها و ابولهب ها مبارزه کند و از افراد زبون که اندازه شعور و ادراک آنها این بود که در برابر هر سنگ و چوبی خاضع می شدند؛ افرادی بسازد که در برابر هیچ اراده ای جز اراده حق خاضع و تسلیم نشوند، باید مدت ها از راه های گوناگون، درس صبر و شکیبایی را بیاموزید.
علت دیگر
علت دیگری نیز برای این کار می توان یادآوری کرد و آن این که: برای آزاد مردی همچون محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ، دیدن مناظر زورگویی زورمندان قریش و تظاهر آنها به ناپاکی، سخت و گران بود. روی گردانی جامعه مکه از پرستش حق، طواف آنان در اطراف بتهای بی روح، بیش از هر چیز برای پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ناگوار بود. از این جهت آن حضرت مصلحت را در این دید که مدتی در گوشه بیابان ها، دامنه ی کوهها که طبعاً از اجتماع کثیف آن روز دور می گشت، به سر برد تا از آلام روحی که معلول اوضاع رقت بار محیط آن روز بود، آسوده شود.
البته این مطلب نه به این معنی است که فرد متقی باید در برابر فساد سکوت برگزیند و فقط حساب زندگی خود را از آنها جدا سازد، بلکه از آنجا که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از جانب خدا مأمور به سکوت بود و زمینه بعثت فراهم نگشته بود، از این جهت، یک چنین روشی را برگزید.
علت سوم
این کار فرصتی بود برای مطالعه صفحه زیبای آسمان و اوضاع ستارگان و دقت در آیات تکوینی و انفسی که همگی نشانه های وجود او می باشند.
قلوب پیامبران، با این که از آغاز آفرینش با مشعل فروزان توحید، روشن می باشد؛ ولی خود را از مطالعه در آیات الهی و عوالم هستی بی نیاز نمی دیدند و از همین طریق به آخرین درجات یقین و ایمان نائل می گردیدند و به ملکوت آسمان ها و زمین راه می یافتند.[16]
محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ چه در زمانی که مادرش در قید حیات بود و چه در زمان عبدالمطلب و چه در زمانی که تحت تکفل عمویش ابوطالب زندگی می کرد، همیشه بسیار عزیز و مورد احترام بود. بنابراین اگر کمکی به عمویش می کرد با علاقه و اختیار خودش بود نه این که عمویش وی را مجبور به کاری کند. آن حضرت در سن دوازده سالگی ـ به علت این که نتوانست جدایی عمویش را تحمل کند ـ به همراه وی به شام سفر کرد و در این سفر بود که «بحیرا» آن سخنان تاریخی را در رابطه با حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بیان کرد.[17]
8ـ نویسنده ضمن ارائه سخنان بیهوده، «الله» را یکی از بتهای مکه می شمارد.
واقعیت این است که صفاتی که عرب جاهلی برای «الله» به کار برده اند، نشان می دهد که «الله» در باور آنها موجودی مادی و دست ساز نیست. چنان که قرآن نقل می کند، آنها «الله» را خلاق آسمان و زمین، مالک جهان، زنده کننده، میراننده و تدبیر کننده امور جهان می دانستند.[18] به عنوان نمونه در آیه 87 سوره زخرف چنین آمده است: و اگر از آنها بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده، حتماً خواهند گفت «الله».
گذشته از تصریح قرآن بر پرستش «الله» در میان اعراب به عنوان خدای خالق، آداب و مناسک باقی مانده از دین حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ نشان دهنده باور اولیه اعراب به «الله» به عنوان «خدای یگانه» و «مالک هستی» است. دعای باقی مانده در سنت های جاهلی قبل از اسلام به هنگام حج، حاوی چنین اعتقادی است.
«لبیّک اللهم لبیک! لبیک! لاشریک لک الاّ شریکٌ هو لک تملکه و ما ملک![19]
اشعار شعرای جاهلی نیز حکایت از باور عرب جاهلی به «الله» به عنوان خداوند آفریدگار، خدای عادل، خدای آگاه به امور پنهان و خدای مالک می کند.[20]
1ـ در میان عرب جاهلی، واژه «الله» به خدای خالق، بزرگ، قدیم و مالک هستی اطلاق می شد، نه خدای دست ساز و مادی.
2ـ در منطقه حجاز توحید بر شرک و بت پرستی تقدم داشته و اهل حجاز خصوصاً اهل مکه و قریشیان موحد بوده اند که به مرور مشرک ظاهر می شوند.
3ـ منشاء باورهای توحیدی و اعتقادی به «الله»، دین توحیدی حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ بود که این دین به مرور تحریف گردید.
4ـ «الله» نام هیچ یک از بت های بزرگ و مهم قبایل و مناطق عربی در متون تاریخی نیست.
9ـ از پرداختن به بقیه مطالب بی اساس این مقاله ـ برای رعایت اختصار ـ صرف نظر می کنیم.
پی نوشت:
[1] . انبیاء / 107.
[2] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403ق، ج1، ص195.
[3] . محمد بن جریر طبری، دلائل الامامه، قم، مؤسسه بعثت، چاپ اول، 1413ق، ص140؛ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ ، تهران، دارالثقافه و العلاقات الاسلامیه، چاپ اول، 1412ق، ج1، ص221؛ مولی محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج8، ص331؛ شیخ طوسی، الخلاف، قم، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول، 1417ق، ج1، ص107؛ علم الهدی، سید مرتضی، مسائل الناصرّیات، تهران، دار الثقافه و العلاقات الاسلامیّه، چاپ اول، 1417ق، ص155.
[4] . ان اکرمکم عند الله اتقیکم. حجرات / 13. (به درستی که گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست).
[5] . مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، نشر صدرا، چاپ پانزدهم، 1368ش، ص148 ـ 149 به نقل از کتاب: مزدسینا و ادب پارسی، تألیف دکتر معین، چاپ دوم، ص16.
[6] . ابن عساکر، تاریخ دمشق، دارالفکر للطباعه و التوزیع و النشر، چاپ اول، 1404ق، ج1، ص269.
[7] . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سید هاشم حسینی، تهران، انتشارات کتابفروشیه اسلامیه، چاپ دوم، 1354ش، ص88.
[8] . ابن هشام، السیره النبویه، نشر ایران، چاپ اول، 1363ش، ج1، ص78 و 79.
[9] . طبری، تاریخ الرسل و الملوک، قاهره، نشر دارالمعارف، چاپ پنجم، 1387ق، ج2، ص13؛ و علیبن برهان الدین حلبی، سیره حلبی، بیروت، نشر دارالمعرفه، چاپ اول، بی تا، ج1، ص7.
[10] . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، چاپ اول، 1385ق، ج2، ص16 ـ 17.
[11] . دهخدا، علی اکبر، لغتنامه، ج32، ص80 و سیره حلبی، ج1، ص22.
[12] . دایره المعارف تشیع، تهران، نشر بنیاد اسلامی طاهر، چاپ اول، 1366ش، ج1، ص414 ـ 415 و سیره حلبی، ج1، ص23.
[13] . تاریخ طبری، ج2، ص246 و سیره حلبی، ص81.
[14] . شیخ عباس قمی، سفینه البحار، نشر کتابخانه سنایی، چاپ اول، بی تا، ج2، ص565.
[15] . سیره ابن هشام، ج1، ص176.
[16] . سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ شانزدهم، 1378ش، ج1، ص188 ـ 189.
[17] . تاریخ ابن عساکر، ج1، ص269 ـ 272؛ تاریخ طبری، ج1، ص33 ـ 34؛ سیره ابن هشام، ج1، ص180 ـ 183.
[18] . رجوع شود به: عنکبوت / 61 و 63؛ لقمان / 25 ؛ زخرف / 9 و 87؛ زمر / 38؛ یونس / 31.
[19] . ابن هشام، سیره نبوی، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، نشر اسلامیه، 1347، ج1، ص53.
[20] . زرگری نژاد، غلامحسین، تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)، تهران، نشر سمت، 1378، ص129.
اخذ: تبیان
کلمات کلیدی: